آغاز سال 92 و اشک و آه من!

دقیقا 2 روز مانده به چهارشنبه سوری کوچلوی خوشکل و با محبت و دوست داشتنی و بازیگوش  من که بسیاااااااااار باهوش و حرف گوش کن بود نا پدید شد!
 از سرما و آوارگی به من پناه آورد 5ماه مهمان من بود اما اون صبح لعنتی دیگه برخلاف همیشه ساعت شش و نیم صبح پشت پنجره نیامد تا منو صدا کنه و براش غذا ببرم!
گویی عضوی از خانواده مون کم شده باشه نمیدونم کدوم دست نامهربان و کدوم قلب سیاه عمر او و باقی گربه های محله مون رو گرفت!
نمیدونم کی مسئولین بی مسئول درک خواهند کرد که این زمین فقط مال این موجود دو پا نیست و اگر خداوند صلاح دونسته که اینها رو خلق کنه و جاندار کنه شما عددی نیستی که جان شیرینش رو بگیری!
درد و بلای سعدی علیه رحمه بزنه به جونشون!
آنقدر غمگین بودم که برخلاف قولی که به خودم دادم اصلا سراغ این وبلاگ نیامدم!





گزارش تخلف
بعدی